سلام آقا
سلام آقای من سلام، آقای دلتنگی سلام، صبحت به خیر آقای من، آقای خوبی ها سلام
سلام آقای من سلام، آقای دلتنگی سلام، صبحت به خیر آقای من، آقای خوبی ها سلام
سلام چی بتویسم،چی ننویسم. از چی بگم، ازچی نگم. ازکی بگم، از کی نگم.چی کار کنم، چی کارنکنم. مثل این که هیچی ننویسم، هیچی نگم،از کسی نگم، هبچ کاری نکنم از همه چی بهتر است، آخه شنیدم سکوت بالاترین فریاد است. می گویند اگر خواستید کسی را بشناسید؛ او را از روی حرف هایش بشناسید. از روی صحبت هایش او را بشناسید. واقعا هم همین است مثلا نمی شود یک نویسنده را از روی قیافه اش بشناسید. مثلا بگویید فلان نویسنده قدش چقدر است؟ چه شکلی دارد؟ بلکه باید او را از روی نوشته اش قضاوت کرد.
آری تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد.
راستی شما الان چه قضاوتی در مورد من می کنید؟! بی خیال، داشتم می نوشتم. بله! حرف ها را باید اول مزمزه کنیم. بعد آن ها را به زبان بیاوریم. چون بعضی حرف ها را نباید گفت. بعضی حرف ها حرف اضافه هستند. بعضی از حرف ها راز هستند. مثل خون توی رگ که نباید آن ها را بیان کرد؛ وگرنه حیات و زندگی انسان به خطر می افتد. بعضی حرف ها دروغ، تهمت و یا غیبت هستند. بعضی حرف ها هم راست هستند اما نباید هیچ کدام از ان ها را گفت. چون درست است که جز راست نباید گفت، ولی هر راست هم نشاید گفت. خب دیگه بسه خیلی حرف زدم.
سخن کم گوی تا در کار گیرند که در بسیار، بد بسیار گیرند.
برای این که استاد ایراد نگیرد الان با یک حدیث کار خود را تمام می کنم. وگرنه هلاک می شوم. چرا که از قدیم و ندیم گفته اند: «لولا توجیه لهلک الطلاب» اما حدیث
حضرت علی علیه السلام در مورد كم سخن گفتن می فرماید: «اگر سلامت نفس و وجودت و نيز پوشانده ماندن عيوبت را دوست داشتي گفتارت را کم کن و سکوتت را بسيار تا آنکه انديشهات بسيار و دلت روشن شود و مردم از دست تو در امان باشند».(غرر الحكم / 3725 )
این مطلبی را که الان دارم می نویسم را نخوانید. چون هیچ چیز مفیدی ندارد. فقط وقتتان هدر میرود. نگویید نگفتی! از من گفتن و از شما نشنیدن.بقیش با خودتان است. اِاِاِ هنوز هم که داری می خوانی!! نمی دانم چرا بعضی از مردم هر چی برایشان می گویی به خرجشان نمیرود، وقتی میگی بابا این راه که شما می روید به ترکستان است. گوش نمیدهند. عجیب این است که این روزها هرکس که واقعیت را می گوید، یا روشنگری می کند با او دشمن می شوند. به حرفش گوش نمی دهند. یا این که فکر میکنند تمام مشکلات زیر سر اوست. در حالی که اون بیچاره فقط واقعیت را گفته است نه بیشتر! گویا برای این که به حرفت گوش بدهند، بایدبا آنها مثل بچه های سه چهار ساله وارونه حرف بزنی!. مثلا به بچه ها هرچی می گویی: «بیا غذاتو بخور». نمی خورد! می گویی: «عزیزم برو دستشویی». نمیرود! چرا؟ چون دوست ندارد به او امر ونهی کنند. دوست دارد مستقل باشد. بعدش تا میگویی «حق نداری غذا بخوری! اگه جرات داری بیا غذا بخور! » برای این که برعکس حرف تو عمل کرده باشد و شجاع بودنش را ثابت کند، هم غذایش رامی خورد و هم آن کار دیگر را.
باورکنید!باور کنید! حال بعضی از ما ادم بزرگ ها هم همین طور است. یکیش خود شما! بله شما! مگر نگفتم این مطلب به دردتان نمی خورد. چرا هنوز دارید ادامه می دهید؟ چون فکر می کردید. الکی میگویم! مثل بابا پنجعلی تو فیلم پایتخت که می گفت: «الکی میگی؟!» یا نه، دنبال چیز به درد بخور می گردی؟ واقعا که! هنوز هم داری می خوانی؟! از آدم تحصیل کرده، فهمیده و فرهیخته ای مثل شما بعید است. از شما دیگر انتظار نداشتم. من از شما عذر می خواهم! نگاه کن من از اول هم به شما گفتم نخوانید، ادامه ندهید، این متن هیچی ندارد! خودتان خواستید به من چه! و خود کرده را تدبیر نیست. چیه؟ از دستم ناراحت شدید؟ به حرفی که گفتم رسیدید؟!!
امروز جمعه است. بیست و یکم اردیبهشت سال 1397ساعت 19:59دقیقه
غروب جمعه است . هوا ابری است. دلتنگ آقا امام زمان هستم . نمی دونم چی بگم جز اللهم عجل لولیک الفرج. فاطمه با عروسکش مشغول است. پدرش هم مشغول مطالعه و کارهای دیگر. ای روزگار و ای داد و بی داد.
نمی دونم چرا دوست دارم با آقا یه جوره دیگه صحبت کنم. مثلا باهاش شوخی کنم تا لبخند را روی لبهای زیبایش بنشانم. اصلا این چه عادتی است که هر وقت گرفتاریم با آقا درد دل می کنیم. یا این که هی گریه کنیم مگه نمیشه وقتی که خوشحالیم بریم سراغشون با هم بخندیم. یک کم هم از شادی هامون براشون بگیم. ممنونم آقا ولی خوب زدی پس کله من و طلبه شدم. ای ول خودمم نفهمیدم چی شد. آقا میشه یه پس سری دیگه بهم بزنی شهید بشم یا آدم بشم . آره اصلا من زبان خوش، حالیم نیست. منو باید به زور هم که شده آدم کنی. ببخشی بد حرف زدم. ولی اخه من غیر از شما کیو دارم که خودم را براش لوس کنم.
انسان در این دنیا غریب است. عجب ! چرا؟! چرا انسان در این دنیا غریب است؟ مگر انسان از خاک نیست؟ از جنس همین دنیا نیست؟ حالا این که گفتی یعنی چه؟ چه می دانم یعنی چه!!! فقط می دانم حس غریبی در من وجود دارد،که مربوط به بعد حیوانیم نیست. حسی که به من می گوید تو از جنس دنیا نیستی! به قول مولانا مرغ باغ ملکوتی! این جا فقط یک مسافرخانه ی سر راهی است که دیر یا زود باید ترکش کنی. این حس به من می گوید ترک این مسافر خانه ناگهانی است. همان طور که پدر رفت. همان جوری که به یکبار مادر رفت. وچه سخت و جانکاه بود جدایی از آنها، هنوزم که هنوز است، باورت نشده نیستند. شب راتا صبح با آن هایی، صبح که بیدار می شوی می بینی همش خواب بوده است. این است که می فهمی دیر یا زود باید رفت. تن خاکیت در خاک و روح مکوتیت به ملکوت اعلی، دنیا مال من نیست. خاک و سنگ و گیاه بسیار بیشتر از من در این دنیا می مانند. پس این حس غریب به من دروغ نمی گوید. من غریبم! چرا؟ چون اصلا با این طبیعت عیاق نیستم. من غریبم چون آرام ندارم! شوری و غوغایی در درون من موج می زند، که متلاطم می شوم. از این که هستم راضی نیستم.
یاد حدیث امیر المومنین علیه السلام می افتم. «رحم الله امرا علم من این، فی این و الی این. خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده است؟ در کجا هست؟ و به کجا می رود؟». راستی خدای عزیزم من کیم از کجا آمده ام وبه کجا می روم. انا لله و انا الیه راجعون . وای چه شوری! و چه شعفی! به یکباره تمام وجودم را فرا می گیرد. سوال می کنم مولای من! چرا روحم آرام نمی گیرد؟ این دل آشفتگیم از چیست؟ این حس غریب درون من چه می خواهد ؟ چرا اینقدر احساس غربت میکنم ؟ یاد کلام الهی می افتم در آفرینش جد بزرگوارم آدم، که فرمود نفخت فیه من روحی. وای کشف کردم. مثل ارشمیدس! داد می زنم . یافتم! یافتم! این دل آشوبی من، این حس غریب من، این است که از اصل خداییم جدا شده ام. چه کنم خدایا بی قرارم! دلم گرفته! ای داد و بیداد داد ، دلم تو را می خواهد! بمیرم برای دل بیچاره ام! بی قرار است. چه کنم با این دل صاحب مرده ام. چه کنم با این غربت. یاد این حدیث «طوبی للغربا» می افتم دلم آرام می گیرد. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست با خود نجوا می کنم. چه خبر است بی ظرفیت. این همه سر و صدا وهیاهو برای چیست؟ نشانه غربتت چیست؟ کجاست؟ بگو، دل آشوبیم نشانه ی غربتم است. ناله های درونم، بی قراری و سرگشتگیم!
به ناگاه یاد غربت امام علی علیه السلام و ناله هایش با چاه می افتم. یاد مظلومیت مادر، یاد کوچه ، یاد گریه های غریبانه مادر در مدینه و قبرستان بقیع، یاد غربت امام حسن علیه السلام در خانه و اجتماع و حتی در زمان ما، یاد غربت امام حسین علیه السلام در گودی قتلگاه، اشکم جاری می شود. ناله های امام غریبم امام سجاد علیه السلام، اه یاد امام باقر و امام صادق علیهم السلام که هر برگ کتابم پر است از قال الباقر و قال الصادق است. رئیس مذهبم. آه از غربت امام کاظمم در گوشه ی زندان. وای از امام غریبم امام رضا علیه السلام ، یاد 5 سال غربتم در جوار امام غریبم می افتم. که هر وقت به حرم شریفش مشرف میشدم، می گفتم: «تو غریبی و منم غریبم آقا جون میشه این دل غریبه را با خودت آشنا کنی»؟ و اینه که الان کنج حرمش گوشه ی قلبم شده! السلام علیک یا علی بن موسی الرضا! بعد منزل نبود در سفر روحانی! مثل همیشه قسمش می دهم به جان جوادش و به جان مادرش که برای فرج دعا کنند. آه از غربت امام جواد علیه السلام در خانه اش، از دهمین امامم امام هادی علیه السلام، فدایش شوم با آن زیارت جامعه اش که چه قشنگ مقامات ائمه علیهم السلام را بیان می کند تا به مرگ جاهلی نمیرم. طوبی للغربا، آه از غربت امام حسن عسگری علیه السلام در سامرا، که هیچگاه به حج مشرف نشد. السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی ! یا صاحب الزمان بمیرم برای غربت شما که من حتی به اندازه یک آب خوردن در طلبت نیستم . یتیمیم را حس را نمی کنم. نمی دانم در غربت زندان غیبت چه می کشی؟ و من غافل از غربت تو فقط لقلقه زبانم شده اللهم عجل لولیک فرج. از بنی اسراییل هم جا ماندیم که چگونه دعا کردند به غیبت ولی زمانشان خاتمه دادند. چقدر ما شیعیان بی عرضه ایم.
این جاست که اعتراف می کنم طوبی للغربا! غریب شمایید نه من! که این چنین به دنیا چسبده ام و غافل. ناخود آگاه دعا می کنم .
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
خدايا خود را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناسانى فرستاده ات را نشناخته ام، خدايا فرستاده ات را به من بشناسان، زيرا اگر فرستاده ات را به من نشناسانى حجّتت را نشناخته ام، خدايا حجّتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجّتت را به من نشناسانى، از دين خود گمراه مى شوم.