غربت انسان
انسان در این دنیا غریب است. عجب ! چرا؟! چرا انسان در این دنیا غریب است؟ مگر انسان از خاک نیست؟ از جنس همین دنیا نیست؟ حالا این که گفتی یعنی چه؟ چه می دانم یعنی چه!!! فقط می دانم حس غریبی در من وجود دارد،که مربوط به بعد حیوانیم نیست. حسی که به من می گوید تو از جنس دنیا نیستی! به قول مولانا مرغ باغ ملکوتی! این جا فقط یک مسافرخانه ی سر راهی است که دیر یا زود باید ترکش کنی. این حس به من می گوید ترک این مسافر خانه ناگهانی است. همان طور که پدر رفت. همان جوری که به یکبار مادر رفت. وچه سخت و جانکاه بود جدایی از آنها، هنوزم که هنوز است، باورت نشده نیستند. شب راتا صبح با آن هایی، صبح که بیدار می شوی می بینی همش خواب بوده است. این است که می فهمی دیر یا زود باید رفت. تن خاکیت در خاک و روح مکوتیت به ملکوت اعلی، دنیا مال من نیست. خاک و سنگ و گیاه بسیار بیشتر از من در این دنیا می مانند. پس این حس غریب به من دروغ نمی گوید. من غریبم! چرا؟ چون اصلا با این طبیعت عیاق نیستم. من غریبم چون آرام ندارم! شوری و غوغایی در درون من موج می زند، که متلاطم می شوم. از این که هستم راضی نیستم.
یاد حدیث امیر المومنین علیه السلام می افتم. «رحم الله امرا علم من این، فی این و الی این. خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده است؟ در کجا هست؟ و به کجا می رود؟». راستی خدای عزیزم من کیم از کجا آمده ام وبه کجا می روم. انا لله و انا الیه راجعون . وای چه شوری! و چه شعفی! به یکباره تمام وجودم را فرا می گیرد. سوال می کنم مولای من! چرا روحم آرام نمی گیرد؟ این دل آشفتگیم از چیست؟ این حس غریب درون من چه می خواهد ؟ چرا اینقدر احساس غربت میکنم ؟ یاد کلام الهی می افتم در آفرینش جد بزرگوارم آدم، که فرمود نفخت فیه من روحی. وای کشف کردم. مثل ارشمیدس! داد می زنم . یافتم! یافتم! این دل آشوبی من، این حس غریب من، این است که از اصل خداییم جدا شده ام. چه کنم خدایا بی قرارم! دلم گرفته! ای داد و بیداد داد ، دلم تو را می خواهد! بمیرم برای دل بیچاره ام! بی قرار است. چه کنم با این دل صاحب مرده ام. چه کنم با این غربت. یاد این حدیث «طوبی للغربا» می افتم دلم آرام می گیرد. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست با خود نجوا می کنم. چه خبر است بی ظرفیت. این همه سر و صدا وهیاهو برای چیست؟ نشانه غربتت چیست؟ کجاست؟ بگو، دل آشوبیم نشانه ی غربتم است. ناله های درونم، بی قراری و سرگشتگیم!
به ناگاه یاد غربت امام علی علیه السلام و ناله هایش با چاه می افتم. یاد مظلومیت مادر، یاد کوچه ، یاد گریه های غریبانه مادر در مدینه و قبرستان بقیع، یاد غربت امام حسن علیه السلام در خانه و اجتماع و حتی در زمان ما، یاد غربت امام حسین علیه السلام در گودی قتلگاه، اشکم جاری می شود. ناله های امام غریبم امام سجاد علیه السلام، اه یاد امام باقر و امام صادق علیهم السلام که هر برگ کتابم پر است از قال الباقر و قال الصادق است. رئیس مذهبم. آه از غربت امام کاظمم در گوشه ی زندان. وای از امام غریبم امام رضا علیه السلام ، یاد 5 سال غربتم در جوار امام غریبم می افتم. که هر وقت به حرم شریفش مشرف میشدم، می گفتم: «تو غریبی و منم غریبم آقا جون میشه این دل غریبه را با خودت آشنا کنی»؟ و اینه که الان کنج حرمش گوشه ی قلبم شده! السلام علیک یا علی بن موسی الرضا! بعد منزل نبود در سفر روحانی! مثل همیشه قسمش می دهم به جان جوادش و به جان مادرش که برای فرج دعا کنند. آه از غربت امام جواد علیه السلام در خانه اش، از دهمین امامم امام هادی علیه السلام، فدایش شوم با آن زیارت جامعه اش که چه قشنگ مقامات ائمه علیهم السلام را بیان می کند تا به مرگ جاهلی نمیرم. طوبی للغربا، آه از غربت امام حسن عسگری علیه السلام در سامرا، که هیچگاه به حج مشرف نشد. السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی ! یا صاحب الزمان بمیرم برای غربت شما که من حتی به اندازه یک آب خوردن در طلبت نیستم . یتیمیم را حس را نمی کنم. نمی دانم در غربت زندان غیبت چه می کشی؟ و من غافل از غربت تو فقط لقلقه زبانم شده اللهم عجل لولیک فرج. از بنی اسراییل هم جا ماندیم که چگونه دعا کردند به غیبت ولی زمانشان خاتمه دادند. چقدر ما شیعیان بی عرضه ایم.
این جاست که اعتراف می کنم طوبی للغربا! غریب شمایید نه من! که این چنین به دنیا چسبده ام و غافل. ناخود آگاه دعا می کنم .
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
خدايا خود را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناسانى فرستاده ات را نشناخته ام، خدايا فرستاده ات را به من بشناسان، زيرا اگر فرستاده ات را به من نشناسانى حجّتت را نشناخته ام، خدايا حجّتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجّتت را به من نشناسانى، از دين خود گمراه مى شوم.