حرکت جوال ذهن
می خواهم بنویسم صاف و ساده مثل آب، از شادی ها و از غم ها ، از خوشی ها و ناخوشی ها، از زشتی ها و زیبایی ها ، صاف وساده، بی تکلف مثل آب؛ یکی بود، یکی نبود غیر از خدای مهربان هیج کس نبود، من بودم ولبتابم ،همین طوری نشستم تا یه چیزهایی را براتون بنویسم. الان ساعت17:40 دقیقه بعد از ظهر روز سه شنبه 18 اردیبهشت سال 97 است. منم رو مبل نشستم. محمد صالح و فاطمه زهرا در حا ل بازی هستند. آقامون خواب، نمی دونم روزگارعجیب و غریبی شده بعضی آدم ها را نمی شود شناخت. این که چی تو مغزشون می گذرد، و چه خیالی دارند. اما یکسره در حال دروغ و نیرنگ هستند. قدر خوشی را نمی دونندمزه ی راستی را نچشیدند، نمی دونم درد بی درمون دارند. اما من فکر می کنم این ها واقعا بهره ای از عقل و شعور نبرده اند، اگر عقل داشتند این همه بی حیا و بی مهابا نبودند. ویا در کارهاشون خدا را در نطر می گرفتند و این همه نامردی به خرج نمی دادند. عجب روزگاری است! بعضی ها حتی به فکر خودشون هم نیستن. همیشه فکر می کنند باید از راه دروغ به نتیجه برسند. وبا دروغ می خواهند به همه چیز برسند. حرف مردم براشون خیلی مهم است. می خواهند در بین مردم آبروداری کنند. اما خداوند آن ها را شرمنده می کند. و جالب این است که بین همان مردم آبرویشان سر بازار می رود. چه بگویم به نظرم درد بی دردی و بی عقلی علاجش آتش است. آخه مگه ما چه قدر در این دنیا زندگی می کنیم. بگذریم، بچه ها تلویزیون را روشن کرده اند و برنامه کودک تماشا می کنند. خوش به حالشون خیلی از چیز هایی که ما را زجر می دهد را نمی دانند. چقدر با صفا هستند. چقدر خوب هستند ، چقدر صداقت دارند. ودر یک کلام چقدر صاف وساده اند مثل آب، ای کاش ماهم مثل بچه ها بودیم با هم دیگر روراست بودیم. به هم خیانت نمی کردیم صاف و ساده و با صداقت.